مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

سفر نامه ايتاليا قسمت پاياني

سلام دختر مهدكودكي من خوبي عزيززززززززززم الان دقيقا يك هفته هست كه ميري مهد چون خودتت خيلي وقت بود كه به من اصرار ميكردي مامان اسم من را مدرسه مينويسي ومن هم قول داده بودم كه از مسافرت برگرديم اسمت را مهد مينويسم تا اينكه شنبه مورخ24/05/94 ساعت هفت از خواب بيدار شدي ما بايد طبق قراري كه با مهد گذاشته بودم ساعت 8:30 ميرفتيم ولي تو اينقدر ذوق داشتي كه ساعت 8 مهدكودك بوديم تا كلاست مشخص شد وخاله شكوفه اومد دستت را گرفت كه بري پيش بقيه بچه ها ومن يكساعت توي مهد نشستم و از توي دوربين نگاهت ميكردم چون بايد مي اومدم سركار صداتت كردم گفتم مليسا جون من دارم ميرم سركار ولي شماره موبايلم را ميدم به خاله شكوفه به محض اينكه خواستي بري خونه به من زنگ م...
31 مرداد 1394

سفرنامه ايتاليا قسمت دوم

سلام عشق مامان با يك روز تاخير 38 ماهگيت مبارك باشه هميشه هميشه لبت خندون وتنت سالم باشه يكي يه دونه خونه. بريم دوباره سراغ سفرنامه ايتاليا هفته هاي اول وقتي با حميد تلفني صحبت ميكرديم بعد از قطع كردن تلفن ديگه گريه ولج ميگرفتي كه بايد بريم پيش حميد ميرفتي جلوي در خونه ميگفتيم بريم پيش حميد وخاله فرشته مجبور ميشد تورا ببره پارك واز سرت مي افتاد دوباره فردايش كه حميد تماس ميگرفت همين برنامه بود تا اينكه به حميد گفتم زياد زنگ نزن خودم زنگ ميزنم ولي فايده اي نداشت چون خودتت بلد بودي چه شكلي از طريق واتساپ شماره حميد را بگيري وروزي چند بار باهاش صحبت ميكردي وبهت توضيح ميداديم كه فعلا نميتونيم بريم پيش حميد تا اينكه ديگه برات عادي ش...
21 مرداد 1394

سفرنامه ايتاليا قسمت يك

سلام به تمام دوستهاي خوب ني ني وبلاگي قبل از هرچيز بگم كه دلم خيلي براتون تنگ شده بود بعدازيكماه با كوله باري از خاطره وعكس برگشتم وسعي ميكنم حافظه ام تا جايي كه ياري كنه از اين سفر خوب ودوست داشتني براتون بنويسم. شنبه مورخ 13تيرماه ساعت 3صبح پرواز داشتيم به تركيه و بعدازدوساعت استراحت پرواز داشتيم به ايتاليا به شهر بلونيا چون با پرواز توركيش كه يه پرواز تركي بود وفوق العاده هواپيماهاي خوب وتميزي داشت مسافرت كرديم چون پروازهاي ايران اير به ميلان ورم بودند به شهر بلونيا پرواز مستقيم نداشتند از ساعت 10شب جمعه بابت تحويل دادند چمدون وگرفتن ارز دولتي بايد ميرفتيم فرودگاه همون روز جمعه بعدازظهرش خاله فرانك وخاله فايزه وشبنم اومدند تهران ...
17 مرداد 1394
1